تو اون شام مهتاب کنارم نشستی
عجب شاخه گلوار به پایم شکستی
قلم زد نگاهت به نقش آفرینی
که صورتگری را نبود این چنینی
پریزادعشق و مهاسا کشیدی
خدا را به شور تماشا کشیدی
تو دونسته بودی چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی از عشق پرپرم من
تا گفتم کی هستی؟تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو؟تو گفتی که دریاب
قسم خوردی بر ما که عاشقترینی
توی یک جمع عاشق تو صادق ترینی
همون لحظه ابری رخ ماه آشفت
به خود گفتم ای وای؛مبادا دروغ گفت
گذشت روزگاری از اون لحظه ی ناب
که معراج دل بود به درگاه مهتاب
در اون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به یادت شکستم
تو از این شکستن خبر داری یا نه؟
هنوز شور عشق و به سر داری یانه؟
هنوزم تو شبهات اگه ماه و داری
من اون ماه ودادم به تو یادگاری
.
.
.
.
.
.
و دلی را شکستن هنرنمیباشد......
اینا که نوشتی یعنی عاشق شدی
سلام آمنه جون
نه عزیزم عاشقی کجا بود!!!؟؟؟
عشقو کجا میشه پیدا کرد؟؟؟
مرسی که بهم سرزدی....
سلام
گذشت روزگاری از اون لحظه ی ناب
من همونم که در بالا توضیح دادم گذشت و اما من هنوز نتوانست ام که بگذرم
سلام مهراب بابایی ممنون که اومدی و مطالبما خوندی
خیلی از ما نتونستیم که بگذریم
بابایی
هنوزم تو شبهات اگه ماه و داری
من اون ماه ودادم به تو یادگاری
هروقت که به ماه نگاه میکنم یاد حرف شما می افتم!
خوب خوشحالم که یک نفر هر موقع به ماه نگاه میکنه یاد من میکنه
مرسی بازم بیا