بی بهانه ها

کاش هرگز در محبت شک نبود* تک سوارمهربانی تک نبود * کاش بر لوحی که بر جان دل است * واژه ی تلخ خیانت حک نبود...

بی بهانه ها

کاش هرگز در محبت شک نبود* تک سوارمهربانی تک نبود * کاش بر لوحی که بر جان دل است * واژه ی تلخ خیانت حک نبود...

زندگی-سکوت -گذشت

سالها بود که این دو زوج در کنار هم  زندگی میکردند دیگر روزهای آخر زندگی زن بود و مرگ آن فرا رسیده بود.زن همیشه یک جعبه بالای کمدش داشت که از همسر و بچه هایش خواسته بود هیچگاه سر اون جعبه نروند ولی وقتی که زن  مطمین بود که دیگر لحظات پایانی عمر خودش را می گذراند به همسرش گفت : 

آن جعبه ی بالای کمد را بیاور می خواهم راز این جعبه را بگویم  

مرد  جعبه را آورد هنگامیکه در آن را باز کرد دید ۲ تا عروسک و ۹۵هزار دلار داخل جعبه بود. 

مرد پرسید این ۲ عروسک و این پول ها چیست؟ 

زن در حالی که اشک از چشمانش جاری بود گفت:روزی که با تو ازدواج کردم خاله ام به من نکته ای گفت وآن این بود: هرگاه همسرت تو را آزرد یا عصبانیت کرد تو سکوت مطلق کن وتنها  عروسک بباف... 

مرد خوشحال شد وپیش خودش فکر کرد که توی این همه سال زندگی فقط دو بار همسرش را آزرده... 

مرد با خوشحالی گفت پس این پول ها چیست؟ 

زن گفت این پول فروختن تمامی عروسک هایی که می بافتم.....  

ازقربان تا غدیر

فرا رسیدن عید سعید قربان بر تمامی مسلمانان مبارک باد 

هزاران سال در لحظه ای(دلای لاما)

یک دوست بسیارخوب  یک متن و تست خود شناسی برایم ایمیل کرد واقعا برام جالب بود و جا داره اینجا ازشون سپاس گذاری کنم 

 فردی به نام دلای لاما از کاهنان بر جسته ی تبتی ها یک جمله گفته بود و آن این بود : 

هزاران سال در لحظه ای  

وقتی در این جمله تامل کردم چیزهایی ازش یافت کردم که دوست دارم شما هم ازش استفاده کنین

واقعا به این پی بردم که لحظه لحظه ی زندگی چقدر میتونه ارزش داشته باشه که هزاران سال را دریک لحظه در پی داشته باشه 

میتونه همین یک لحظه آینده ی تو را رقم بزنه و زیر و رو کنه 

میتونه همین یک لحظه جرقه ای در ذهن ایجاد کنه که آینده ای بسیار زیبا برایت رقم بزنه 

میتونه همین یک لحظه هزاران فکر به ذهنت برسه 

میتونه همین یک لحظه  باعث بخشیدن آدمایی بشه که بدترین خیانت ها بهت کردن 

میتونه همین یک لحظه  زیباترین فکرو زیباترین حس را در بر داشته باشه  

میتونه همین یک لحظه  یکی بیاد روی مخت  پیاده روی کنه تو را از افکار قشنگت بیرون بیاره آخ که چقدر بده  

خوب تا همین جا بسه دیگه!!!(مورد آخر پیام بازرگانی بود)

وهزاران هزار توانستن برای من و شما 

و زندگی همچنان در جریان است 

پیروز و بر قرار باشید 

جزیره ی دور افتاده

من همون جزیره بودم خاکی و صمیمی و گرم

واسه عشق بازی موج ها قامتم یه بستر نرم

یه عزیز دردونه بودم پیش چشم خیس موجها

یه نگین سبزوخالص روی انگشتر دریا

تا که یک روز تو رسیدی توی قلبم پا گذاشتی

غصه های عاشقی رو تو وجودم جا گذاشتی

زیر رگبار نگاهت دلم انگار زیرو رو شد

برای داشتن عشقت همه جونم آرزو شد

تا نفس کشیدی انگار نفسم برید توی سینه

ابرو باد و دریا گفتن حس عاشقی همینه

اومدی توی سرنوشتم بی بهانه پا گذاشتی

اما تا قایقی اومد از من و دلم گذشتی

رفتی با قایق عشقت سوی روشنی فردا

من و دل اما نشستیم چشم به راهت لب دریا

دیگه روی خاک وجودم  نه گلی هست نه درختی

لحظه های بی تو بودن میگذره اما به سختی

دل تنها و غریبم داره این گوشه میمیره

ولی حتی وقت مردن باز سراغتا میگیره

میرسه روزی که دیگه قعر دریا میشه خونم

اما توی دریای عشقت بازیه گوشه ای می مونم