بی بهانه ها

کاش هرگز در محبت شک نبود* تک سوارمهربانی تک نبود * کاش بر لوحی که بر جان دل است * واژه ی تلخ خیانت حک نبود...

بی بهانه ها

کاش هرگز در محبت شک نبود* تک سوارمهربانی تک نبود * کاش بر لوحی که بر جان دل است * واژه ی تلخ خیانت حک نبود...

هزاران سال در لحظه ای(دلای لاما)

یک دوست بسیارخوب  یک متن و تست خود شناسی برایم ایمیل کرد واقعا برام جالب بود و جا داره اینجا ازشون سپاس گذاری کنم 

 فردی به نام دلای لاما از کاهنان بر جسته ی تبتی ها یک جمله گفته بود و آن این بود : 

هزاران سال در لحظه ای  

وقتی در این جمله تامل کردم چیزهایی ازش یافت کردم که دوست دارم شما هم ازش استفاده کنین

واقعا به این پی بردم که لحظه لحظه ی زندگی چقدر میتونه ارزش داشته باشه که هزاران سال را دریک لحظه در پی داشته باشه 

میتونه همین یک لحظه آینده ی تو را رقم بزنه و زیر و رو کنه 

میتونه همین یک لحظه جرقه ای در ذهن ایجاد کنه که آینده ای بسیار زیبا برایت رقم بزنه 

میتونه همین یک لحظه هزاران فکر به ذهنت برسه 

میتونه همین یک لحظه  باعث بخشیدن آدمایی بشه که بدترین خیانت ها بهت کردن 

میتونه همین یک لحظه  زیباترین فکرو زیباترین حس را در بر داشته باشه  

میتونه همین یک لحظه  یکی بیاد روی مخت  پیاده روی کنه تو را از افکار قشنگت بیرون بیاره آخ که چقدر بده  

خوب تا همین جا بسه دیگه!!!(مورد آخر پیام بازرگانی بود)

وهزاران هزار توانستن برای من و شما 

و زندگی همچنان در جریان است 

پیروز و بر قرار باشید 

جزیره ی دور افتاده

من همون جزیره بودم خاکی و صمیمی و گرم

واسه عشق بازی موج ها قامتم یه بستر نرم

یه عزیز دردونه بودم پیش چشم خیس موجها

یه نگین سبزوخالص روی انگشتر دریا

تا که یک روز تو رسیدی توی قلبم پا گذاشتی

غصه های عاشقی رو تو وجودم جا گذاشتی

زیر رگبار نگاهت دلم انگار زیرو رو شد

برای داشتن عشقت همه جونم آرزو شد

تا نفس کشیدی انگار نفسم برید توی سینه

ابرو باد و دریا گفتن حس عاشقی همینه

اومدی توی سرنوشتم بی بهانه پا گذاشتی

اما تا قایقی اومد از من و دلم گذشتی

رفتی با قایق عشقت سوی روشنی فردا

من و دل اما نشستیم چشم به راهت لب دریا

دیگه روی خاک وجودم  نه گلی هست نه درختی

لحظه های بی تو بودن میگذره اما به سختی

دل تنها و غریبم داره این گوشه میمیره

ولی حتی وقت مردن باز سراغتا میگیره

میرسه روزی که دیگه قعر دریا میشه خونم

اما توی دریای عشقت بازیه گوشه ای می مونم

تفاوت عروسی رفتن دخترها و پسرها

عروسی رفتن دخترها:

دو، سه هفته قبل از عروسی، دغدغه ی خاطرش اینه که : من چی بپوشم؟!

توی این مدت هر روز یا دو روز یه بار " پرو" لباس داره...

اون دامن رو با این تاپ ست می کنه، یا اون شلوار رو با اون شال!!

ممکنه به نتایجی برسه یا نرسه! آخر سر هم می ره لباس می خره!!

بعد از اینکه لباس مورد نظر رو انتخاب کرد...حالا متناسب رنگ لباس، رنگ آرایش صورتش و تعیین می کنه...اگر هم توی این مدت قبل از مهمونی، چیزی از لوازم آرایش مثل لاک و سایه و...که رنگهاشو نداره رو تهیه می کنه...

حتی مدل مویی که اون روز می خواد داشته باشه رو تعیین می کنه...مثلا ممکنه " شینیون" کنه یا مدل دار سشوار بکشه...!

البته سعی می کنه با رژیم غذایی سفت و سخت تناسب اندامشم حفظ بکنه...

یه رژیمی هم برای پوست صورت و بدنش می گیره..! مثل پرهیز از خوردن غذاهای گرم!

ماسک های زیادی هم می زاره، از شیر و تخم مرغ و هویج و خیار و توت فرنگی و گوجه فرنگی(اینا دستور غذا نیستا!!)گرفته تا لیمو ترش

خوب، روز موعود فرا می رسه!

ساعت 8 صبح از خواب بیدار می شه( انگار که یه قرار مهم داره) بعد از خوردن صبحانه، می پره تو حموم،...بالاخره ساعت 10 تا 10:30 می یاد بیرون...( البته ممکنه یه بار هم تو حموم ماسک بزاره...که تا ساعت 11 در حمام تشریف داره!)

بعد از ناهار...!

لباس می پوشه می ره آرایشگاه، چون چند روز قبلش زنگ زده و وقت آرایشگاه گرفته برای ساعت 1:30 بعد از ظهر...

توی آرایشگاه کلی نظر خواهی می کنه از اینو اون که چه مدل مویی براش بهترتره، هر چی هم ژورنال آرایشگر بنده خدا داره رو می گرده آخر سر هم خود آرایشگر به داد طرف می رسه و یه مدل بهش پیشنهاد می کنه و اونم قبول می کنه!!

ساعت 3 می رسه خونه... بعد شروع می کنه به آرایش کردن...!

بعد از پوشیدن لباس که خیلی محتاطانه صورت می گیره( که مدل موهاش خراب نشه) یه عکس یادگاری از چهره ی زیباش می گیره که بعدا به نامزد آینده اش نشون بده!!

ساعت 8 عروسی شروع می شه...یه جوری راه می افته که نیم ساعت زودتر اونجا باشه!!

 


عروسی رفتن پسرها:

اگر دو، سه هفته قبل بهشون بگی یا دو، سه ساعت قبل هیچ فرقی نمی کنه!!

روز عروسی، ساعت 12 ظهر از خواب بیدار می شه... خیلی خونسرد و ریلکس! صبحانه خورده و تمام برنامه های تلویزیون رو می بینه!

ساعت 6 بعد از ظهر، اون هم حتما با تغییر جو خونه که همه دارن حاضر می شن یادش می افته که بعله...عروسی دعوتیم..!

بعد از خبر دار شدن انگار که برق گرفته باشنش...! می پره تو حموم...

توی حموم از هولش، صورتشم با تیغ می بره...!!( بستگی به عمق بریدن داره، ممکنه مجبور بشه با همون چسب زخم بره عروسی!)

ریش هاش زده نزده( نصف بیشترو تو صورتش جا می زاره!!)از حموم می یاد بیرون...

ساعت 6:30 بعد از ظهره...هنوز تصمیم نگرفته چه تیپی بزنه، رسمی باشه یا اسپرت...!

تازه یادش می افته که پیرهنشو که الان خیلی به اون شلوارش می یاد اتو نکرده! شلوارشم که نگاه می کنه می بینه چند روز پیش درزش پاره شده بوده و یادش رفته بوده که بگه بدوزن..!!

کلی فحش و بد و بیراه به همه می ده که چرا بهش اهمیت نمی دن و پیرهنشو تو کمد لباساش بوده رو پیدا نکردن و اتو نکردن و شلوارشو چرا از علم غیبشون استفاده نکرد که بدونن که نیاز به دوختن داره...!

خلاصه...بالاخره یه لباس مناسب با کلی هول هول کردن پیدا می کنند و می پوشه(البته اگر نیاز بود که حتما به کمد لباس پدر و بردار هم دستبرد می زنه!!)

ساعت 8 شب عروسی شروع می شه، ساعت 9:30 شب به شام عروسی می رسه..! البته اگر از عجله ی زیادش، توی راه تصادف نکرده باشه دیر تر از این به عروسی نمی رسه!!

یک جمله یک...

دنیا را نگه دارید می خواهم پیاده شم.....  

  

 

 

اگر نام زیبا می خواهید

 اگر نام زیبا میخواهید:

نام های پسرانه:بخش اول 

آئیریا:نام پسر فریدون 

آبادیس:نام پدر فریدون 

آبتین:نام پدر فریدون 

آبراتکا:از نام های دوره هخامنشین 

آتردین:نام موبدی در اوستا 

آتر:شعله آتش 

آرشام:بسیار نیرومند-جد داریوش کبیر  

 آوین:تماشا کردن 

 ایشا:نام پدر حضرت داوود(ع) 

آذران:از پادشاهان اشکانی 

آذربر: نگهبان آتش 

آتروان:نام یکی از موبدان  

آرتن:برادر خشایار شاه 

آرتین:پاکی ـ درستی ـ نام هشتمین پادشاه ماد 

ادامه مطلب ...